خواجهي خواجگان هفت اقليم
شاعر : انوري
ناصر دين حق رضي انام | | خواجهي خواجگان هفت اقليم | آيتي شد به نصرت اسلام | | بوالمظفر که رايت ظفرش | خط باطل کشيده بر احکام | | آنکه با حکم او قضا و قدر | داغ طاعت نهند بر ايام | | وانکه از بهر او شهور و سنين | جرم خورشيد روشنايي وام | | خواهد از راي روشنش هر روز | قلم و دفتر عطارد نام | | گيرد از کلک و دفترش هردم | شايدش طرف چرخ طرفستام | | زيبدش مهر چرخ مهر نگين | باز با کبک و گرگ با اغنام | | صلح کرد از توسط عدلش | معدهي آز پر کند ز طعام | | بخل را مائدهي سخاوت او | تيغ مريخ برکشد ز نيام | | زهره در سايهي عنايت او | پختهي چرخ پيش علم تو خام | | اي به وقت کفايت و دانش | توسن دهر زير ران تو رام | | وي به گاه صلابت و کوشش | زاير درگهت خواص و عوام | | شاکر نعمتت وضيع و شريف | جود تو عالمست از انعام | | عدل تو آيتي است از رحمت | از خجالت عرق چکد ز غمام | | پيش دستت به جاي قطر مطر | به هنر درگذشتي از افهام | | به شرف برگذشتي از افلاک | بر سر توسن زمانه لگام | | گر بگويي کفايت تو کشد | ديدهي باشه آشيان حمام | | ور بخواهي سياست تو کند | گوييا هست او چو جرم حسام | | در حساب تو مضمرست اجل | گوييا هست حرف و صوت کلام | | در رضاي تو لازمست صواب | راز خصم تو با عرق ز مسام | | رود از سهم در مظالم تو | مرغ و ماهي چو در حرم احرام | | گيرد از امن در حوالي تو | آن خرابي که پيش کرد مدام | | نکند با عمارت عدلت | عدل باشد بلي دليل دوام | | بر دوام تو عدل تست دليل | از حوادث همي دهد اعلام | | نور رايت نجوم گردون را | بر سعادت همي کند الهام | | فيض عقلت نفوس انجم را | نقش تصوير نطفه در ارحام | | از پي خدمت تو بندد طبع | گوهر نظم و نثر در اوهام | | وز پي مدحت تو زايد عقل | که کند هيچ آفريده مقام | | نيست ممکن وراي همت تو | بس مقامي نه در وجود کدام | | خود برازوي وجود ممکن نيست | ياس تلخي نيارد اندر کام | | تشنگان شراب لطفت را | حشر ناممکن است روز قيام | | کشتگان سنان قهر ترا | وي ز عيش تو عيشها پدرام | | اي ز طبع تو طبعها خرم | گه به هنگام و گاه بيهنگام | | بنده ساليست تا درين خدمت | آرد از نوع ديگرت ابرام | | دهد از جنس ديگرت زحمت | که بدان هست مستحق ملام | | آن همي بيند از تهاون خويش | که به شرحش توان نمود قيام | | وان نميبيند از مکارم تو | کرم الحق چنين کنند کرام | | شد مکرم ز غايت کرمت | تا به اعراض باقيند اجسام | | تا به اجسام قايمند اعراض | بيتو اعراض را مباد قوام | | بيتو اجسام را مباد بقا | خواجهي اخترانت باد غلام | | ساحت آسمانت باد زمين | بخت در حضرت تو از خدام | | چرخ بر درگه تو از اوباش | بر کفت ساغر مدام مدام | | بر سرت سايهي ملوک و ملک | وز تو خشنود رفته ماه صيام | | ماه عيدت به فرخي شده نو | سر به مغرب فرو کشيد تمام | | جرم خورشيد دوش چون گه شام | ماه رزين او چو ماه خيام | | از بر خيمهي سپهر بتافت | شب فرو هشت پردههاي ظلام | | چون طناب شفق ز هم بگسست | از پسش لعبتان سيماندام | | گفتيي چرخ پردهي کحليست | من و معشوق من ز گوشهي بام | | به تعجب همي نظر کرديم | گاه در سير و تابش اجرام | | گاه در دور و جنبش افلاک | بر سر حقههاي مينافام | | گفتيي مهرهاي سيمابيست | وان به تدبير اين سپرده زمام | | اين ز تاثير آن نموده اثر | ليکن اندر نهاده بيآرام | | محدث صد هزار آرامش | نه يکي را نهايت و انجام | | نه يکي را بدايت و آغاز | از خجالت همي شکست اقلام | | تير در پيش چهرهي زهره | به کفي بربط و به ديگر جام | | زهره در بزم خسرو از پي لهو | تخت خورشيد بر سر ضرغام | | تيغ مريخ در دم عقرب | ماهي مشتري رميده ز دام | | دلو کيوان در اوفتاده به چاه | سپر يکدگر به دفع خصام | | توامان گشته در برابر قوس | بره مذبوح خنجر بهرام | | جدي مفتون خوشهي گندم | کام بگشاده تا بيابد کام | | اسد اندر تحير از پي ثور | کفههاي ترازوي اقسام | | مايل يکدگر ز نيک و ز بد | خارج از استوا همي زد گام | | گه به جوي مجره در سرطان | به فلک بر همي کشيد ارقام | | گه به کلک شهاب دست اثير | ملک را ميدهد قرار و نظام | | گفتيي کلک خواجه در ديوان | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}